1-همهی قبايل قريش حدودِ چهلهزار نفر بودهاندهمهی
قبايلِ قريش در زمانِ پيامبر(ص) ، روی هم، حدودِ چهلهزار نفر بودند. زيرا
قريشيان در جنگِ احزاب، در نهايت، با همهی بردگانشان توانستند حدودِ چهار
هزار جنگجو آماده كنند، و اين بيشترين رقمِ روايت شده است (عمدة
القاری:17/176). اگر حساب كنيم از هر ده نفر، فقط يك نفر جنگجو و آمادهی
رزم باشد، همهی قبايلِ قريش حداكثر چهل هزار نفر میشوند. قريش حدوداً
شاملِ بيست قبيله بود كه معروفترينشان اينها بودند:
بنیهاشم بن عبد مَناف
بنیاميّه بن عبد شَمس
بنیعبدِ دار بن قُصَی
بنیمخزوم بن يَقظَة بن مُرّة
بنیزُهرة بن كِلاب
بنیاسد بن عبدالعُزا
بنیحارث بن فِهر بن مالِك
بنیعامِر بن لُؤَیّ
بنیسَهم بن عَمرو
بنیجُمَح بن عَمرو
بنیاَنمار بن بَغيض
بنیتَيم بن مُرّة بن كَعب
بنیعَدی و...
عمل
و اثرگذاری، در چند قبيله منحصر بود و بقيه تابعِ آنها بودند؛ مثلاً
ابنهشام، در كتابِ سيرهاش (2/331) دربارهی جمع شدنِ قريش در دارالنَدوه
برای بحث دربارهی «مُعضلِ پيامبریِ محمّد» میگويد:
«بزرگانِ قريش آنجا جمع شدند:
از بنیعبد شمس: عتبه بن ربيعه و شيبه بن ربيعه و ابوسفيان بن حرب؛
از بنینوفل بنعبدمناف: طعيمة بن عَدی، جبير بن مطعم و حارث بن عامر بن نوفل؛
از بنیعبدِ دار بن قصی: نضربن حارث بن كلدة؛
از بنیاسد بن عبدالعزی: ابوبختری بن هشام، زمعه بن اسود بن عبدالمطّلب و حكيم بن حزام؛
از بنیمخزوم: ابوجهل بن هشام؛
از بنیسهم: نبيه و منبه پسران حجاج؛
و از بنیجمح: اميّه بن خلف...
كسانِ
ديگری هم با آنان بودند كه قريشی به حساب نمیآمدند. به يكديگر گفتند:
جريانِ اين مرد [پيامبر] را شنيديد؛ ما مطمئن نيستيم كه او و يارانش عليهِ
ما قيام نكنند. پس میخواهيم دربارهاش نظرى بدهيد كه همه بر آن متّفق
باشيد...»
سپس میبينيم كه، در دايرهای تنگتر، فقط پنج قبيله در
قريش مهم بودهاند؛ همان قبيلههايی كه ديگران آنها را به نمايندگی
پذيرفتند تا حجرالاسود را در جای خود قرار دهند. در واقع قريش بود و اين
پنج قبيله. پيامبر كه نمايندهی بنیهاشم بود، گفت:
«از هر گوشه از چهار گوشهی قريش، يك مرد بيايد. از بنیاسد بن عبدالعُزّا، عتبه بن ربيعه آمد،
از عبدشمس، اسود بن مطلّب،
از بنیمخزوم، ابوحذيفه بن مغيره،
و از بنیسهم قيس بن عَدی.
همه حجرالاسود را بلند كردند و پيامبر(ص) آن را در جايش گذاشت.»(كافی:4/218)
نتيجه
ی نهايی اين است كه قريش به بنیهاشم و بنیاميّه منحصر میشود؛ همينان
بودند كه همواره تأثيرِ عمده را در وقايع و اتّفاقاتِ مختلف، داشتند و
نقشِ اصلی را در تاريخ بازی میكردند، و بقيهی قريش تابعِ آنها بودهاند.
پيامبر(ص)
و امامان(عليهم السلام) نيز خبر داده بودند كه آيندهی امّت، درگيری ميانِ
فرزندانِ اميّه و فرزندانِ هاشم است؛ همانطور كه آيندهی جهان، درگيری
بينِ فرزندانِ اسماعيل و يهود (فرزندانِ اسحاق) خواهد بود. امام صادق(عليه
السلام) فرمود:
«ما و آلِ ابی سفيان (بنیاميّه) دو طايفهايم كه
به خاطرِ خدا با هم دشمن شدهايم! ما گفتيم خدا راست گفت و آنها گفتند
دروغ گفت! ابوسفيان با رسولِخدا جنگيد. معاويه پسرِ ابوسفيان با علی بن
ابیطالب(عليه السلام) جنگيد. يزيد پسرِ معاويه با حسين بن علی(عليه
السلام) جنگيد. سفيانی هم با قائم(عليه السلام) میجنگد.» (معانی الأخبار
346)
2. لجبازی وكينهتوزیِ بَدَوی و يهودانهی قريش!
قريشيان
در كينهتوزی و لجبازی و گستاخیِ بدَوی و يهوديانهی خود ركورد زدهاند!
هيچ كس، نه قبل از آنها و نه بعد از آن ها، نگفت: {اللّهُمّ! إِنْ كانَ
هذا هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِكَ، فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ
السّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَليم!!} خداوندا! اگر اين حقّ است و از
طرفِ توست، از آسمان بر ما سنگ ببار! يا عذابی دردناك برايمان بفرست!
(انفال: 32)
يعنی خدايا! ما پيامبریِ محمّد را - كه از بنیهاشم
است- نمیخواهيم! چه حق باشد چه باطل! اگر حقّ است ما را با عذابت هلاك كن
كه اين برای ما بهتر است!
«معاويه به مردی كه از يمن آمده بود گفت:
مردمی از مردمِ شما نادانتر نبود؛ چون زنی را حاكمِ آنها كردند! آن مرد
گفت: از قومِ من جاهلتر و نادانتر، قومِ تو بود، كه وقتی پيامبرِ خدا
آنها را دعوت كرد، گفتند: اللّهُمّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقُّّ مِنْ
عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السّماءِ أَوِ ائْتِنا
بِعَذابٍ أَليمٍ! و نگفتند خدايا اگر اين پيامبری حق است و از جانبِ توست
ما را به سويش هدايت كن!» ( ر.ك تفسير قمی: 1/276، الصراط المستقيم:3/49.)
3ــ قريش، معدنِ فراعنه!
قريش
منبع و معدنِ فرعونهاست! خداوند میگويد رهبرانشان همه فرعوناند!
میفرمايد: {إِنّا أَرْسَلْنا إِلَيْكُمْ رَسُولاً شاهِدًا عَلَيْكُمْ،
كَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولا،ً فَعَصى فِرْعَوْنُ الرّسُولَ
فَأَخَذْناهُ أَخْذًا وَبيلاً.} ما سوی شما فرستادهای كه گواه بر شماست،
روانه كرديم، همانگونه كه فرستادهای سوی فرعون فرستاديم. فرعون به
مخالفت و نافرمانیِ آن رسول برخاست، و ما او را سخت مجازات كرديم. (مذمل:
15-16)
پيامبرِ خدا(ص) ، هنگامی كه بر سرِ برخی كشتههای جنگِ بدر ايستاد، فرمود:
«عجب
گروهی هستيد! خدا سزایِ شرّتان را بدهد! مرا تكذيب كرديد در حالیكه
راستگو بودم، مرا خائن دانستيد در حالیكه امين بودم. سپس به جسدِ ابوجهل
بن هشام رو كرد و گفت: اين مرد بر خدا، از فرعون طغيانگرتر بود؛ زيرا فرعون
وقتی يقين كرد كه هلاك خواهد شد، به خدای يكتا ايمان آورد، ولی او وقتی
يقين كرد كه خواهد مُرد، از بُتهای لات و عُزّا ياری خواست»! (امالی
طوسی، 1/316 و مجمع الزوائد: 6/91 و ر.ك ابنهشام: 1/207.)
وقتی
خداوند فرعون و قومش را چند سال دچارِ قحطی كرد، از موسی خواستند برايشان
به درگاهِ خدا دعا كند؛ امّا وقتی قريش را بعد از شكست در جنگِ احزاب، به
دعاى پيامبر، گرفتارِ فقر و قحطی كرد، نه خود، دعا كردند و نه از
پيامبر(ص) خواستند برايشان دعا كند؛ با اين كه پيامبر(ص) دلسوزی كرد و
برايشان آذوقه فرستاد! پس خداوند اين آيه را دربارهشان نازل نمود:
{وَلَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما
يَتَضَرّعُون} آنها را به عذاب و بلا گرفتار ساختيم [تا بيدار شوند] امّا
آنان، نه در برابرِ پروردگارشان فروتنی كردند و نه به درگاهش تضرّع
میكنند. (مؤمنون: 76) (ر.ك مستدرك حاكم 2/394 و معجم البلدان: 3/458)
ولی پيروانِ بنیاميّه قرآن را تكذيب كردند! آنها گفتهاند:
«ابوسفيان
از طرفِ قريش، پيشِ پيامبر رفت تا او برايشان به درگاهِ خدا دعا كند،
پيامبر هم برايشان دعا كرد و خداوند عذابش [مجازاتش] را برطرف گرداند.»
(النهايه 6/101)
4ـــ بيشترِ قريشيان، مشمولِ قانونِ عذابِ الهی شدند
خداوند
خبر داده بود كه بيشترِ قريشيان، از زيادی گناهانشان از رحمت خدا محروم
شده و دلهايشان مهر شدهاست و مستحقِّ آن قانونِ خدا هستند، از اين روست
که هرگز ايمان نياوردند. خداوند فرمود:
{لِتُنْذِرَ قَوْمًا ما
أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ. لَقَدْ حَقّ الْقَوْلُ عَلى
أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ. إِنّا جَعَلْنا فی أَعْناقِهِمْ
أَغْلالاً فَهِی إِلَى اْلأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ. وَ جَعَلْنا مِنْ
بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ
لا يُبْصِرُونَ. وَ سَواءٌ عَلَيْهِمْ: ءَأَنْذَرْتَهُمْ، أَمْ لَمْ
تُنْذِرْهُمْ، لا يُؤْمِنُونَ؛ إِنّما تُنْذِرُ مَنِ اتّبَعَ الذِّكْرَ وَ
خَشِی الرّحْمنَ بِالْغَيْبِ، فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَريمٍ.}
تا قومی را هشدار دهی كه پدرانشان هشدار داده نشدند. پس آنان [همچنان]
در غفلتاند. بیگمان گفتهی خدا دربارهی بيشترشان تحقّق يافته، به همين
جهت ايمان نمیآورند. ما در گردنهايشان غُلهايی نهاديم كه تا چانهها
ادامه دارد و سرهاى آنان را به بالا نگاه داشتهاست! و ما فرا روی آنان
سدّی و پشتِ سرشان سدّی نهاديم و چشمانشان را پوشاندهايم، پس نمىبينند!
برايشان يكسان است: چه به آنها هشدار دهی چه هشدار ندهی، ايمان نمیآورند.
تنها كسی را هشدار میدهی كه از اين يادآوری پيروی كند و از خداوندِ رحمان
در نهان بترسد؛ پس او را به آمرزش و پاداشی پر ارزش مژده بده. (يس 6-11)
امّا
پيروان و هوادارانِ سرانِ قريش گفتند: آن ها ايمان آوردند. يعنی گفتهی
خدا دربارهی بيشترشان تحقّق نيافتهاست! قرآن را تكذيب كردند! اِدّعا
کردند: اينكه خدا گفته "بيشترشان مشمولِ قانونِ عذابش شدهاند" درست نيست،
همهی آنها مسلمان شده بودند، خوب مسلمانهايی هم بودند و از ميانشان
پيشوايان بزرگی درآمد!
5ــ همه به برتریِ بنی هاشم اذعان دارند
همه
اعتراف دارند كه بنیهاشم در انديشه، شجاعت، ارزشها و فضايلِ اخلاقی از
باقیِ قريش برترند. ديگر قبايلِ عرب و شاهان هم احترامِ خاصی برايشان قايل
میشدند؛ برای همين بود كه سرانِ قريش به بنیهاشم حسادت كردند و از همان
زمانِ هاشم و عبدالمطّلب بر ضدّشان هم پيمان شدند.
هاشم، جدِّ
پيامبر(ص) برنامه ی سفرِ تابستانه، موسوم به "رِحلةُ الصّيف" به شام و
فلسطين و مصر را ترتيب داد و با قبايل و شاهانِ آن مناطق معاهدهها و
قراردادهايی برای حفظِ سلامت و تأمينِ امنيتِ كاروانهای تجاریِ قريش بست.
او سرانجام در يكی از سفرهايش به غَزّه، در شرايطی مشكوك در جوانی از دنيا
رفت و پس از او عبدالمطّلب كارهای نيكش را ادامه داد و برنامهی سفرِ
زمستانه (رِحلةُ الشِّتاء) به يمن را ترتيب داد.
خداوند كارِ اين دو
تن را، نعمتِ خود بر قريش دانست و سورهی قريش را نازل كرد: {لإيلافِ
قُرَيْشٍ. إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّيْفِ. فَلْيَعْبُدُوا
رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ. الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَآمَنَهُمْ مِنْ
خَوْفٍ} برای اُلفت دادن به قريشيان؛ اُلفت دادنشان هنگامِ سفرِ زمستانه و
تابستانه. پس بايد پروردگارِ اين خانه را بپرستند؛ كسی كه در گرسنگی
غذايشان داد و از ترس و نااَمنی آسودهخاطرشان كرد.
اين سوره،
قريش را به حفظِ حُرمت و جايگاهِ مكّه و پرستشِ خداوندی میخواند كه
اجدادشان را در اين سرزمين ساكن كرده، زمينهی زندگی را برايشان فراهم
نموده است، و كاروانهای تجارتِ تابستانه و زمستانه را برايشان مهيّا
ساختهاست.
در سيرهی ابنهشام (2/488) آمده: عُمر بن خطّاب، نامِ قبايل قريش را در دفترِ بيتالمال ثبت كرد و بنیهاشم را در آغاز نوشت...
بيهقی هم در سنن خود(6/364) میگويد:
«از
شافعی و ديگران آمده كه وقتی عُمر، اسامىِ قبايل را در بيتالمال ثبت
میكرد گفت: از بنیهاشم شروع كن. و افزود: چون رسولِخدا از آنهاست و
بنىعبدالمطّلب جزوِ بنىهاشماند. سپس عبدِ شمس و بنینوفِل، چون عمو
زادگانِ بنىهاشماند. سپس بنینوفل، و بعد از آن به ترتيب، عبدِ عُزّا و
عبدِ دار را قرار داد. و پس از آنها بنى زُهره، و بعد از آن تَيم و مَخزوم
را... و بنی تَيم را بر بنیمَخزوم مقدّم داشت، چون ابوبكر از آنان بود.
پس از آنها نوبت به بنیسَهم و جُمَح و عَدی بن كعب رسيد. كسى به كاتب
گفت: از عَدی كه قبيلهی عمر است شروع كن، ولى عمر گفت: مرا همان جايى قرار
دهيد كه خدا قرار دادهاست. سپس بنیجمح را بنويس و بعد بنیسهم و
بنیعامر بن لُئی(لؤی).
شافعی گفت: ابو عبيدة بن جرّاح فهری، وقتی
كه ديد ديگران پيش از او آمدهاند، گفت: آيا شما خواستهايد كه نامِ همهی
اينها قبل از من قرار بگيرد؟
عمر گفت: ابا عبيده صبر كن. همانطور
كه من صبر كردم. يا اين كه با مردم صحبت كن و ببين چه كسانی حاضرند تو را
بر خود مقدّم دارند، من مانعشان نمیشوم. امّا من و بنی عَدی، اگر دوست
داشتی حاضريم تو را بر خود مقدّم بداريم.»
6ــ هاشم و عبدالمطّلب مبتكرانِ سفرِ تابستانه و زمستانه
گفتيم
که هاشم بود كه سفرِ تابستانه به شام و فلسطين و مصر را ترتيب داد؛ يعنی
او بود كه به صحراها و سرزمينهای اين مسير سفر كرد و با سرانِ قبيلهها و
فرمانرواها مذاكره كرد و با همهی آنها پيمان بَست تا كاروانهای تجاریِ
قريش كه از منطقه ی آنها عبور میكنند در امان باشند و غارت نشوند. قبايلِ
قريش از بستنِ اين پيمانها خوشحال شدند و با بهره از اين امنيت شروع به
تجارت كردند. ولی سرانشان به هاشم حسادت كردند. چون دوست داشتند اين
افتخارِ بزرگ مالِ خودشان باشد!
هاشم خيلی زود، در يكی از سفرهايش،
در غَزّه، در شرايطی شكبرانگيز از دنيا رفت. ولی چراغِ خانهاش خاموش نشد؛
بعد از او پسرش عبدالمطّلب، پدربزرگِ پيامبر(ص) ، بزرگِ قوم شد و كارهای
نيكِ پدر را ادامه داد.
حضرتِ عبدالمطّلب، سفرِ زمستانه به يمن را
ترتيب داد؛ با شاهِ يمن و قبايلی كه در مسيرِ سفرِ كاروان بودند، پيمانی
برای حفظِ امنيتِ جانی و مالی بَست و مانندِ پدرش -كه به افتخارِ
ترتيبدادنِ سفرِ تابستانه رسيده بود- به اين افتخار دست يافت.
حسادتِ
قريش به عبدالمطّلب بيشتر و بيشتر میشد؛ زيرا خداوند اموری را از راهِ
روياهای صادقه و يا ندای ملائكه به او الهام میكرد. خداوند به او امر كرد
چاهِ زمزم را حفر كند، چاهی كه سالهای سال بود كه خشك شده و از بين رفته
بود. او چاه را كند و آب بالا آمد. در آن چاه، دو آهو از طلا يافت و درِ
كعبه را با آن دو زينت بخشيد.
او كه اِطعامِ حاجيان را بر عهده
داشت، به فضيلتی جديد رسيد و به خاطرِ كمبودِ آب در مكّه، ساقیِ حرَم و
حاجيان شد، و مقام و موقعيتش در قريش و ميانِ قبايلِ عرب بالاتر رفت.
ولی
سرانِ قريش رهايش نكردند و او را برای محاكمه نزدِ پيشگويان بردند تا
زمزم را از او بگيرند. امّا زمانی كه در بيابان گم شده بودند و از بیآبی
نزديك بود هلاك شوند، خداوند او را با معجزهای پيروز كرد؛ عبدالمطّلب چاهی
در دلِ صحرا كَند، به امرِ خدا آب از آن جوشيدن گرفت و همه نجات يافتند.
پس تسليم شدند و برگشتند و اعتراف كردند كه زمزم برای اوست.
عرب رسم
داشتند كه اسيرانشان را برای لات و عُزّا قربانی میكردند! پس عبدالمطّلب
برای مقابله با اين رسم، در اواخرِ عمر نذر كرد اگر خداوند به او ده پسر
دهد، يكی از آنها را برای خدایِ كعبه قربانی كند! و قصهی نذر شدنِ
عبدالله، پدرِ پيامبر هم از اينجا بود!
هنگامی هم كه لشكرِ حبشه به
جنگِ كعبه آمد، عبدالمطّلب به مردم اطمينان داد كه آنها به كعبه
نمیرسند. پيشبينیاش درست بود و خداوند نقشهشان را نقشِ بر آب كرد و
نيرنگشان را به گمراهی کشاند: {و بر سرِ آنها پرندگانی را گروه گروه
فرستاد كه با سنگهايی كوچك آنها را هدف قرار میدادند. سرانجام آنها را
همچون كاهِ چريده شده كرد!} وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ
تَرْمِيهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ، فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَاكُولٍ!
(سورهی فيل 3-5)
حضرتِ عبدالمطّلب برای مردم، سنّتهايی وضع كرد:
طواف را هفت دور كرد. بعضی عربها چون لباسشان از راهِ حلال نبود برهنه
طواف میكردند، اين كار را حرام كرد. آنها را از زنده به گور كردنِ دختران
باز داشت. عمل به نذر را واجب كرد. ماههای حرام را بزرگ داشت. شرابخواری
و زناكاری را حرام كرد و برايشان حدِّ شرعی معيّن كرد. زنانِ بدكارهای را
كه بالای خانهشان پرچم داشتند (به اين كار شُهره بودند و خانهشان رسماً
محلِّ فساد بود) به خارج از مكّه راند. ازدواج با مَحرَمان را حرام كرد.
قطعِ دستِ دزد را واجب كرد. ارتكابِ قتل را سخت گرفت و ديهاش را يکصد شتر
قرار داد و...
اسلام، همه ی اين موارد را تأييد نمود. و اين نشان
میدهد که عبدالمطّلب، فردِ باايمانی بوده كه به او الهام میشده و نزدِ
خدا مقام و مرتبهی بلندی داشتهاست. امام صادق(عليه السلام) میفرمايد:
«خداوند
او را در قيامت به مُثابهی يك امّت محشور میكند [جداگانه به حسابش
رسيدگی میشود]، با شوكت و شكوهِ پادشاهان است و با سيمای پيامبران. زيرا
او نخستين كسی بود كه به بَداء ايمان داشت [تسليمِ مطلقِ امرِ خدا بود،
حتّی اگر فرمانهای الهی تغيير میكرد].» (كافی: 1/447)
منظورِ
امام اين است: وقتی سپاهِ حبشه، كعبه را محاصره كرد عبدالمطّلب آمد و گفت:
خدايا هركس از اموالِ خود دفاع میكند. اين كعبه مال توست؛ پس از آن دفاع
كن! مگر اينكه برنامهی ديگری داشته باشی. اين سخنِ آخرِ او يعنی اعتقاد
به بَداء. اين را ابنهشام (1/33 ) روايت كرده و صحيح شمرده و میگويد:
عبدالمطّلب درحالی كه حلقهی درِ كعبه را گرفتهبود، گفت:
لاهُمَّ! إنَّ العبدَ يمنعُ رَحْلَهُ فامنع حلالكْ
لا يغلبنَّ صليبُهم ومِحالُهم غَدواً مِحالكْ
إن كنتَ تارِكَهُم وقبلتنا فأمرٌ مّا بدا لكْ
1)خدايا! بنده، از اموالش محافظت میكند پس تو مالت [كعبه] را حفظ كن!
2)صليبِ آنها [ابرهه] و تلاششان بر تلاشت غلبه نكند،
3)اگر
جلوی آنها را نگيری كه به قبلهی ما حمله كنند، پس يعنی برنامهی ديگری
داری. (ر.ك: المنمق: 76، الدر المنثور: 6/394 و النهايه: 4/332 )
7ــ هم قَسَم شدنِ قريش عليهِ عبدالمطّلب
دشمنانِ
عبدالمطّلب، پيمانی به نام پيمان «لَعقَةُ الدَّم» يعنی «خونليسها»
بستند، و عبدالمطّلب در برابرِ آن، «حِلفُ المُطَيِّبين» يعنی پيمانِ
خوشبويان و معطّران را تشكيل داد. تاريخنگارِ موثّق، ابنواضح
يعقوبی(1/248)، میگويد:
«وقتی قريش ديدند كه عبدالمطّلب، افتخاراتی
گِرد آوردهاست، تصميم گرفتند برای عزّت يافتنِ خود، پيمانی ببندند.
اوّلين قبيلهای كه تصميم گرفت اين كار را بکند، بنی عبد دار بود. نزدِ
بنیسهم رفتند وگفتند: از ما در برابرِ بنیعبد مناف حمايت كنيد.
پس خود را عطرآگين کردند و بنیعبد مناف، همراهِ بنیاسد و بنیزهره و بنیحارث بن فهر، گروهِ مُطيّبين را تشكيل دادند.
وقتی
بنیسهم اين خبر را شنيدند، گاوی سر بريدند و گفتند: هر كس دستش را در خون
زند و آن را بليسد، از ماست! بنیسهم، بنیعبدِ دار، بنیجُمَح، بنیعَدی و
بنیمخزوم دست در خون زدند و اللَعْقة، يعنی خون ليسان نام گرفتند.»
بنیهاشم
پيمانِ «الفُضول» (جوانمردان) را پس از مدّتی تجديد كردند. حضرتِ
محمّد(ص) كه جوان بود، در آن شركت كرد و آن طور كه احمد بن حَنبَل (1/190)
روايت كرده است، میفرمايد:
«وقتیجوان بودم، همراهِ عموهايم در
پيمانِ مطيِّبان حاضر بودم، كه برايم "از داشتنِ گلّههای بزرگِ گوسفند
بهتر و محبوبتر" بود [ضرب المثل].»
و يعقوبی(2/17) میگويد:
«پيامبر
بيست سال را داشت که در پيمانِ فضول، حضور يافت. پس از آن كه خدا او را
مبعوث كرد، فرمود: "در آن پيمانی كه در خانهی عبدالله بن جَدعان بسته شد
حاضر شدم، كه داشتنِ گلههای فراوانِ گوسفند مرا به آن اندازه شاد
نمیكند، و اگر امروز مرا به آن بخوانند پاسخ میگويم. پيمانِ الفضول بسته
شد، چون قريش پيمانهای زيادی برای دفاع و پشتيبانی از خود بسته بودند. و
مطيّبان كه از بنیعبد مناف و بنیاسد و بنیزهره و بنیتيم و بنیحارث بن
فِهر بودند پيمان بستند كه تا كوهِ حرا برجاست و در دريا آنقدر آب هست كه
بتواند پشمی را تر كند، كعبه را رها نكنند و از آن دفاع نمايند."
عاتِكه
دخترِ عبدالمطّلب، مادّهای معطّر درست كرد، و همپيمانان، دستشان را در
آن فرو بردند... و قريش را نكوهش و مذمّت كردند و همپيمان شدند كه نگذارند
به هيچ غريبه يا كسِ ديگری ظلم شود، و حقِّ مظلوم از ظالم ستانده شود.»
(همچنين هشام1/85)
8. ابیطالب، حامیِ پيامبر،
در برابرِ تمامِ قبايلِ قريش میايستد
ابیطالب
(عموی پيامبر) و برادر زادهاش، بيش از عبدالمطّلب به قريش سخت گرفتند!
سرانِ قريش، به حسابِ خود، هنوز از دستِ عبدالمطّلب راحت نشده بودند كه
پسرش ابیطالب بزرگ شد و بزرگِ قريش و عرب گشت. در زمانِ او بود كه مصيبتِ
قريش آغاز شد؛ زيرا خداوند محمّد، فرزندِ عبدالله و نوهی عبدالمطّلب را
در چهل سالگی به رسالت برانگيخت، که قريش را به ايمان به خدا و اطاعت از او
دعوت میكرد. پس سرانِ قريش به سوی اجرای راهكارهای يهوديان شتافتند و از
بنیهاشم خواستند محمّد(ص) را به آنها بدهند كه او را بكشند، تا يارانی
نيابد و بر آنها شورش نكند!
ابیطالب اعلام كرد از او حمايت میكند
تا بتواند رسالتِ خدايش را، با آزادیِ كامل به انجام برساند. و قريش را
تهديد كرد اگر مويی از سرِ محمّد كم شود با شما میجنگم! در برابرِ
توطئههايشان ايستاد و اشعاری در رسوايیِ سرانِ قريش سرود. سوارهها
شعرهايش را پخش كردند. در آنها محمّد(ص) را ستايش میكرد و سرانِ قريش
را نكوهش. رئيسِ قبيلهی مخزوم، ابوحَكَم (ابوجهل)، را نيز «احمَقَكِ
مخزوم» (اُحَيمَق المخزوم) ناميد!
9. اصل و نسبِ قريش
اگر
دُرست باشد كه نسَبِ قبيلههای قريش به حضرتِ اسماعيل، فرزندِ
ابراهيم(عليه السلام) میرسد، جز بنی هاشم و عدّهی كمی، باقی، نسلِ به
تباهی رفتهی اسماعيلاند؛ كه پيچيدگیِ يهوديان را -كه فرزندانِ عمويشان
حضرتِ اسحاق باشند- با تكبّر و خشونتِ سرانِ قبايلِ بيابانی، در هم
آميختهاند!
وقتی پيامبر شنيد كه قريش سخنانی ناشايست به بنیهاشم
زدهاست، نسبِ سرانش را زيرِ سؤال بُرد، خشمگين شد و خطبهای كوبنده خواند و
گفت: از من بپرسيد پدرانتان كه بودهاند! و همان جا بعضیهايشان را رسوا
كرد! آنها هم ترسيدند و به پای پيامبر افتادند تا ببخشدشان! (اين حديث را
بُخاری و ديگران نقل كردند و در مسئله 59 كتاب «الف سؤال و اشكال» از
نگارنده، به تفصيل آمده: 1/193)
چنان كه امام علی(عليه السلام) نيز، نسبِ بنیاميّه را زيرِ سؤال برد و در نامهاش به معاويه نوشت:
«...ليكن
نه اميّه مثلِ هاشم است و، نه حَرب مانندِ عبدالمطّلب است و، نه ابوسفيان
مانندِ ابیطالب و، نه مهاجر همان رهاشده (طليق) و، نه كسی كه از قبيله
است(صريح) مانندِ كسی است كه خود را به قبيله نسبت میدهد (لصيق)» (نهج
البلاغة:3/17).
پيش از اينان نيز، ابیطالب كه نسبشناسِ قريش بود، حسَب و نسَبشان را در شعرهايی كه در مدحِ پيامبر سرود، را زيرِ سؤال بردهبود.
10. بیشرمیِ قريش و اصرارشان بر كشتنِ پيامبر(ص)
بیشرمیِ
قريش و اِصرارشان برای كشتنِ پيامبر به جايی رسيد كه جوانی را برای
ابیطالب آوردند، تا محمّد(ص) را به جای او به آنها دهد، که او را بكشند!
ابنهشام (در 1/173، و نيز: طبری: 2/67 و ابن اسحاق: 2/133 در مخطوطة
القرويين) میگويد:
«وقتی قريشيان فهميدند ابیطالب از تسليم كردنِ
رسولِخدا خودداری میكند، همراهِ عَمّاره، پسر ِوليد بن مُغَيره، پيشِ او
رفتند و طبقِ آن چه به ما رسيده گفتند:
"ای ابیطالب! بهترين جوانِ
قريش، عمّارة بن وليد، را برايت آوردهايم كه زيبا و جوان و اصيل است. پس
برای تو يارِ خوبی خواهد بود. او را به فرزندی بپذير. كسى ادّعايی نسبت به
او نخواهد داشت. دست از پسرِ برادرت بردار؛ كه او دينِ تو و اجدادت را ترك
كرده، و ميانِ قومش جدايی انداخته و جاهلشان خوانده است. اين مرد را به جاى
او بگير تا ما او را بكشيم! كه اين كار برای اتّحادِ قبايلِ قريش، خوبتر
است و عاقبتِ بهتری دارد!"
ابیطالب به آنها گفت:
"به خدا
قسم با من منصِف نيستيد! میخواهيد پسرتان را به من دهيد تا برايتان سيرش
كنم و پسرِ برادرم را به شما بدهم تا بُكشيدش؟! به خدا قسم هرگز چنين كاری
انجام نخواهد گرفت!"»
اختلافِ ابیطالب با قريش بيشتر شد و كار بالا
گرفت؛ تا جايی كه ابیطالب برای مبارزه با آنها آماده شد، و اشعاری را در
ستايشِ پيامبر و نكوهشِ سرانِ قريش پخش كرد. ابنهشام (1/173) برخی از
شعرهای ابیطالب را نقل كرده است، ولی بيشترِ آنها را ناقص آورده! و اين
مطلعِ يكی از آن قصيدههاست:
ألا قُل لِعَمرو و الوليد و مطعمٍ ألا ليتَ حَظّی من حياطِتكم بَكر
به عَمرو و وليد و مُطعِم بگو ای كاش با شما نسبتى نداشتم و بختِ ياری شدن از سوی شما را هم نمیداشتم.
ابنهشام
سپس میافزايد: «دو بيت را اينجا نياورديم، چون در آن ناسزای زيادى
گفتهاست!» شايد چون اصل و نسبِ آنها را زيرِ سؤال بردهاست! ابیطالب
شعری دارد كه در آن جايگاهِ بنیهاشم را در اين مورد ستايش میكند:
«ابیطالب
وقتی خويشانش را ديد كه مردانه ياریاش كردند و دورش را گرفتند، شعرى در
مدحشان و در فضايلِ پيامبر و جايگاهِ والايش در ميانِ بنیهاشم سرود تا
تشويقشان كردهباشد، و گفت:
إذا اجتمعت يوماً قريش لِمَفخرِ
وإن حصلت أشرافُ عبد منافها
وإن فخرت يوماً فإن محمّداً
تداعت قريش غثها وسمينها
وكنا قديماً لا نقر ظلامة
ونحمي حماها كل يوم كريهة
بنا انتعش العود الذواء، وإنما
فَعَبد مناف سرُّها وصميمها
ففي هاشمٍ أشرافها وقديمُها
هو المصطفى من سرها وكريمُها
علينا فلم تظفُر وطاشت حلومها
إذا ما ثنوا صُعْرَ الخدود نقيمها
ونضرب عن أحجارها من يرومها
بأكنافنا تندى وتنمى أرومها»
1) اگر روزی قريش بخواهد به كسی ببالد، بنیعبدِ مناف اصل و جوهرهی افتخارشان است،
2) اگر بخواهی بزرگانِ عبدِ مناف را بشماری، بزرگورانشان در بنیهاشماند،
3) و اگر بنی هاشم روزی بخواهد به كسی ببالد، محمّدست مصطفی و برگزيدهی خدا، و اوست جوهره و كريمِ بنیهاشم.
4) خوب و بدِ قريش، همديگر را عليه ما تحريك كردند، به هدفهايشان نرسيدند و پيروز نشدند،
5) از قديم زيرِ بارِ ظلم و ستم نرفتهايم و اگر بخواهند به ما تكبّر ورزند دُرستشان میكنيم!
6) ماييم كه روزِ جنگ، حاميانِ مكّهايم و از كعبه در برابرِ هر آن كه قصدِ آسيب زدن به آن را داشته باشد دفاع میكنيم،
7) نهالِ پژمرده، با ما سيراب میشود و زندگی میيابد و در سايهی ما، سرسبز میشود و تنهاش سخت میگردد.
همچنين در شعری ديگر، موضعِ خود را نسبت به قريش چنين توصيف میكند:
«ولما رأيت القوم لا ود فيهمُ
وقد صارحونا بالعداوة والأذى
صبرت لهم نفسي بسمراء سمحة
وأحضرت عند البيت رهطي وإخوتي
أعوذ برب الناس من كل طاعن
كذبتم وبيت الله نبزى محمّداً
ونسلمه حتى نصرع حوله
وينهض قوم نحوكم غير عزل
وأبيض يستسقى الغمام بوجهه
يلوذ به الهلاك من آل هاشم
وقد قطعوا كل العرى والوسائل
وقد طاوعوا أمر العدو المزايل
وأبيض عضب من تراثالمقاول
وأمسكت من أثوابهبالوصائل
علينا بسوء أو ملح بباطل...
ولما نطاعن دونه ونناضل
ونذهل عن أبنائنا والحلائل
يبيض حديث عهدها بالصياقل
ثمال اليتامى عصمة للأرامل
فهم عنده في رحمة وفواضل
لعمري لقد كلفت وجداً بأحمد
فمن مثله في الناس؟أي مؤمَّل؟
حليم رشيد عادل غير طائش
وأحببته دأب المحب المواصل
إذا قاسه الحكام عند التفاضل
يوالي إلهاً ليس عنه بغافل...»
1) وقتی ديدم قريشيان با ما سرِ مِهر ندارند و هر گِره و پيوندی را كه ميانِ ما بود گسستهاند،
2) و روشن و آشكارا با ما دشمنیكردند و از دشمنی كه در برابرِ ما ايستاده بود، فرمان بُردند،
3) در برابرشان ايستادم، با نيزهی تيز و شمشيرِ بُرّان كه ميراثِ قهرمانان است،
4) و عشيره و برادرانم را كنارِ خانهی خدا آوردم و پردهی خانه را گرفتم،
5) از هر که بدِ ما را میگويد و هر كه بر باطل اصرار دارد، به پروردگارِ مردمان پناه میبرم.
6) سوگند به خانهی خدا کور خواندهايد كه ما بیآن كه با نيزه و شمشير از محمّد دفاع و حمايت كنيم، او را رها خواهيم كرد،
7) و در دستِ شما رهايش میكنيم، بی آنكه در ركابش كشته شويم؛ حتّی لحظهای در فكرِ زن و فرزندمان نيستيم،
8) و بی آنكه قوم، با شمشيرهايی آب ديده، مسلّح، بر شما قيام كند.
9) [محمّد] سپيدیای دارد كه اگر به اَبر رو كند، میبارد؛ سرمايهی يتيمان است و پشت و پناهِ بيوگان.
10) بينوايانِ آلِهاشم به او پناه میبَرند و به بركتِ او در رحمت و نعمتاند.
11) به جانِ خود سوگند، عشقِ محمّد پريشانم كردهاست؛ عاشقِ اويم، عاشقی كه بیمحبوبش نمیتواند زنده بماند.
12) ميانِ مردم، چه کس مثلِ اوست؟ چه کس که بتوان به او اميد داشت؟ -اگر داوران بخواهند در مقامِ مقايسه برآيند-
13) صبور است، رشيد است، سنجيده عمل میكند. خدايی را بنده است كه از او غافل نمیشود.
11ــ خبرِ بزرگ برای قريش:
پيامبر(ص) علی(عليه السلام) را وصیِ خود كرد
خداوند،
پيامبرش را در مرحلهی نخستِ نبوّتش، رسولی برای خويشانِ نزديكش، يعنی
خاندانِ عبدالمطّلب مبعوث كرد؛ و دستور داد آنها را به اسلام دعوت كند و
از ميانشان كسی را كه دعوتش را میپذيرد و ياریاش خواهد كرد، به عنوانِ
وزير و وصیّ و جانشينِ خود برگزيند و اين آيه را بر او نازل كرد: {فَلا
تَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذّبينَ. وَ
أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلأَقْرَبينَ. وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتّبَعَكَ
مِنَ الْمُؤْمِنينَ.} پس با خدا معبودِ ديگری مخوان [مبادا كه] از
عذابشدگان باشی، و نزديكترين نزديكانت را بيم ده، و بال و پرت را برای
مؤمنانیكه از تو پيروی میكنند، بگستر. (شعراء:215-213 )
پيامبر
آنها را جمع كرد. چهل مرد بودند. آنها را دعوت كرد، و همان طور كه نسائی
از قولِ امام علی بن ابیطالب (عليه السلام) در خصائص (86) آورده است، به
آنها گفت:
«ای بنیعبدالمطّلب! من به طورِ خاص برای شما و، به طورِ
عام برای ديگرْ مردم فرستاده شدهام. اين معجزه را هم كه ديديد [سير كردنِ
همه را با غذايی اندک]. کدام يك از شما با من بيعت میكند تا برای من،
برادر و ياور و وارث باشد؟
[امام علی (عليه السلام) میافزايد:]
هيچكس برنخاست جوابِ آن حضرت را دهد. من برخاستم. در حالی كه از همه
كوچكتر بودم. پيامبر فرمود: بنشين. سپس دعوتش را سه بار تكرار فرمود. هر
بار فقط من برمیخاستم و او میگفت بنشين. ولی بارِ سوم، دستِ مرا گرفت.
[حضرتِ علی] افزود: بدين ترتيب بود كه پسر عمويم مرا وارثِ خود كرد و
عموهايم وارثش نشدند.»
اين مرحله از رسالت و سيرهی پيامبر، «بيعةُ
العَشيره» يعنی «بيعتِ خويشان» ناميده شد. چون آنها را به بيعت بر اسلام
فراخواند و از ميانشان، تنها علی(عليه السلام) دعوتش را پذيرفت و پيامبر
به امرِ خدا، او را وزير و وصیِ خود كرد.
ابوطالب عموی پيامبر، و
جعفر و حمزه نيز مخفيانه دعوتِ پيامبر را پذيرفته و اسلام آوردند، و
پذيرفتند كه در مقابلِ قريش از او حمايت كنند، تا آن حضرت با پشتيبانیِ
آنها بتواند با آزادیِ كامل، عمومِ مردم را به اسلام دعوت كند. تنها
ابولَهَب بود كه دعوتِ آن حضرت را نپذيرفت!
اين خبر ميانِ قريش
پيچيد. خبرِ بزرگ و تكان دهندهای برايشان بود. كينه و دشمنیشان نسبت به
بنیهاشم بيشتر گشت و اين آيه دربارهی آنها نازل شد: {عَمَّ
يَتَساءَلُونَ؟ عَن النَبَاءِ العَظيمِ! أَلذِّينَ هُمْ فِيهِ
مُخْتَلِفُونَ. كَلاّ! سَيَعْلَمُونَ، ثُمَّ كَلاّ! سَيَعْلَمُونَ} از چه
میپرسند؟ از خبرِ بس بزرگ! چيزیكه آنان دربارهاش با هم در اختلافاند.
چنين نيست كه آنان فكر میكنند؛ هرگز! و خواهند فهميد، و سپس خواهند فهميد.
(الكافی: 1/71 و 418، 8/30 و عيون أخبار الرضا(عليه السلام) 1/9)
حكومتِ
قريشی اين مرحله را پنهان داشت و محو ساخت و آن را به كل، از سيرهی نبوی
حذف كرد و در عوض، موضوعِ خانهی اَرقم بن ابیاَرقم را بزرگ كرد!
در
تفسيرِ آيهی {وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبينَ} روايتهای ضدّ و
نقيضِ بسياری روايت كردهاند؛ تا جايی كه گفتند "عَشيرتَك
الأقرَبين"(خويشاوندانِ نزديکت) همهی قريشاند! همان گونه كه «حديثِ دار»
را محو و نابود كردند؛ حديثی كه، دعوتِ پيامبر را از "عشيرهی َاقرَبين"
بازگو میكند؛ يعنی دعوتش را از فرزندانِ عبدالمطّلب، گفتگوی او با
خويشانش، برگزيدنِ علی(عليه السلام) به امر خدا به جانشينیِ خود، و امر
به اطاعت از او را. و اينكه چگونه ابولهب پيامبر را مسخره كرد و به او
تهمت زد كه آنها را سِحر کرده و با مقدارِ كمی غذا همه را سير كردهاست! و
نيز پيامبر را مسخره كرد كه علی(عليه السلام) را وصیِ خود كرده و به
ابیطالب گفت: محمّد به تو میگويد به حرفِ پسرت گوش كن و از او اطاعت كن!
با
وجودِ پافشاریِ دائم خلافتِ قريشی برای پنهان كردنِ حقيقت، بخشهايی از آن
احاديث به جا ماندهاست كه نشان دهندهی تفسيرِ صحيحِ آيه است و مصادر و
منابعشان اين احاديث را روايت كرده و آن را صحيح شمردهاند؛ مانندِ: مسند
احمد: 1/159 ، مجمع الزوائد: 8/302 ، شواهد التنزيل: 1/547 ، تفسيرِ ابن
كثير: 3/363، تاريخِ دمشق: 42/46 ، طبقاتِ ابن سعد: 1/187 ، تهذيب الكمال:
9/147 و الرياض النضره: 396 و در منابعِ ما: مناقب آل ابی طالب: 1/305 ،
سعد السعود: 105 ، التعجب أبی الفتح الكراجكی: 133 ، المراجعات: 299 و
الغدير: 2/280 و آيتالله ميلانی اين بحث را در منهاج السنه: 287 به طورِ
كامل مطرح كردهاند.
12. قريشيان در قبيله، چه جوان و چه بَرده، هر که را مسلمان میشد، شکنجه میکردند
در
سالِ چهارمِ پس از بعثت، عدّهای از جوانان و بردگانِ قريش كه به دويست
نفر میرسيدند، ايمان آوردند. در ميانشان شخصيتهای مهمّی نيز بودند؛ مانند
حمزه و جعفر از بنیهاشم، خالد بن سعيدبن عاص از بنیاميّه، مُصعَب بن
عُمير از بنیدار، و ابوسلمه از بنیمخزوم. بيشترِ كسانی كه ايمان آوردند،
برده يا از مردمِ عادیِ قريش بودند. وقتی روابطِ ابوطالب با قريش بُحرانی
شد:
«هر قبيله به هر كس از افرادش كه مسلمان شده بود حمله بُرد که
شكنجهاش دهد تا از دينش برگردد. و خداوند، پيامبرش را به وسيلهی عمويش
ابوطالب حفظ نمود» تاريخِ ذهبی: 1/162.
قريشيان حدودِ يكصد نفر از
تازهمسلمانان را شكنجه دادند، كه همگی از فرزندان و كنيزان و غلامانِ
خودشان، و آزادههای قبيلههای هم پيمانشان بودند؛ همچون خانوادهی ياسر،
پدرِ عمّار، كه از يَمَنيانِ هم پيمانِ بنیمخزوم بودند و ابوجهل آنان را
آن قدر شكنجه كرد تا سميّه، همسرِ ياسر و مادرِ عمّار زيرِ شكنجه كشته شد،
او نخستين زنِ شهيدِ اسلام بود -رحمتِ خدا بر او باد-.
سختترين و
دردناکترين شكنجهها را روی چند دَه نفر كردند؛ از جمله: خَباب بن
الاَرَت، بَلال بن رَباح، عَمّار بن ياسر، خالد بن سعيد بن عاص و... بعضی
را هم سرانِ عشيرههايشان، تهديد كردند كه اگر از اسلام برنگرديد شما را
خواهيم كشت. مانندِ ابوسَلَمهی مخزومی كه ابوجهل تهديدش كرد و به دايیاش
ابیطالب پناهنده شد و از او كمك خواست:
«وقتی به ابوطالب پناهنده
شد، عدّهای از بزرگانِ بنی مخزوم نزدِ ابو طالب آمدند و گفتند: ای
ابوطالب، نگذاشتی دستِ ما به محمّد، پسرِ برادرت برسد. حالا پسرِ خودمان
را هم به ما نمیدهي؟! [ابوطالب] گفت: او به من پناه آورده، پسرِ خواهرم
است. اگر من از پسرِ خواهرم دفاع نكنم، از پسرِ برادرم دفاع نكردهام»!
(ابنهشام، 1/248.)
و اينجاست كه دروغهای زيادی از راويانِ حكومتی
میيابی: دربارهی تعدادِ كسانی كه به خاطرِ مسلمان شدن شكنجه شدهاند،
دربارهی ميزانِ شكنجه، و اينكه فلانی، بردگانی را كه شكنجه میشدند
میخريد، تا نجاتشان داده باشد!
زمانیكه ظلم و ستمِ قريش به
مسلمانهايیكه دستشان به آنها میرسيد افزايش يافت، هجرت به حَبَشه
(اتيوپیِ کنونی) آغاز شد. اوّلين مهاجر، ابوسلمه بود:
«پس از ده نفر
مسلمان شد و يازدهمين نفری بود كه اسلام آوردهبود. با همسرش اُمِّسلمه
به سرزمينِ حبشه، مهاجرت كرد. مُصعَب زبيری گفت: نخستين كسیكه به سرزمينِ
حبشه مهاجرت كرد، ابو سلمة بن عبدُ الاَسَد بود» (الإستيعاب: 3/139، از ابن
اسحاق)
به نظر میرسد، او مدّتی در حبشه میمانَد و برمیگردد؛ چون
در پناهِ دايیاش ابوطالب بود. او همچنين اوّلين كسی بود كه به مدينه
مهاجرت كرد! (الحاكم: 4/16)
پيامبر بيشترِ مسلمانهايی را كه شكنجه
شده بودند -و به هشتاد نفر میرسيدند- جمع كرد و به سرپرستیِ جعفر، پسرِ
ابیطالب به حبشه فرستاد. ابیطالب هم نامهای به نَجاشی، پادشاهِ حبشه
نوشت و به دستِ جعفر داد. نجاشی هم به خوبی از آنها استقبال و حمايت كرد!
سرانِ
قريش نيز فوراً گروهی را به رياستِ عَمرو عاص نزدِ نجاشی فرستادند و از او
خواستند مهاجران را برگرداند. ولی نجاشی، هديههايشان را نپذيرفت و
درخواستشان را رد كرد!
اينجاست كه آن دروغِ قريش (فِريةُ
الغَرانيق) را میخوانی كه می گويند پيامبر خدايانِ مشركان را مدح كرد و به
بُتهای قريش سجده كرد؛ صحاح هم روايتش كردهاند (بُخاری: 2/32 و 4/244 و
مسلم: 2/88) كه سرانِ قريش با او سجده كردند، و به مهاجران خبر رسيد كه
پيغمبر با قريش صلح كردهاست! برگشتند و ديدند شيطان، مدحِ بتها را بر
زبانِ پيامبر جاری كرده و جبرئيل نازل شده و او را برای اين كارش توبيخ و
سرزنش كرده است، آنها هم به حبشه برگشتند!! (ر.ك مسئله 46 كتاب هزار سؤال و
هزار اشكال).
13. قريشيانی منافق، به اسلام میگروند
منافقانِ
قريش ديدند اسلام برنامهای است كه همه را به خود جذب میكند و احتمال
دارد به پيروزیِ فراگيری برسد. پس هركدام به طمع افتادند كه موقعيتی در آن
به دست آورند تا آنها هم از قِبَلِ مقبوليتِ اين مدّعىِ نبوّتِ بنیهاشمی،
از خواری و خفّتِ قبيلهای رها شده و از مقامیْ حاشيهای در قبيله، به
متنِِ قدرت، راه يابند!
اين منافقان اصرار داشتند و عجله كه پيامبر و
دلاورانِ بنیهاشم با قبايلِ قريش بجنگند، به اين اميد كه بر قريش پيروز
شوند! خداوند دربارهی اينها آياتی نازل نموده و آنها را بدترين نوعِ
منافقان خواندهاست: ألَّذينَ فِی قُلُوبِهِم مَرَض! آنهايی که در قلبشان
مَرَضی است (مُدَثّر:31)! اين آيه در اوايلِ بعثت نازل شده است! ولى
هنگامی كه پيامبر در مدينه، آنها را به جنگِ قريش در بدر خواند، ترسيدند و
اين آيه دربارهشان نازل گشت:
{أَلَمْ تَرَ إِلَى الّذينَ قيلَ
لَهُمْ كُفّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقيمُوا الصّلاةَ وَ آتُوا الزّكاةَ
فَلَمّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ؟! إِذا فَريقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ
النّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدّ خَشْيَةً! وَ قالُوا: رَبّنا لِمَ
كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ؟ لَوْ لا أَخّرْتَنا إِلى أَجَلٍ قَريبٍ.
قُلْ مَتاعُ الدّنْيا قَليلٌ وَ اْلآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتّقى وَ لا
تُظْلَمُونَ فَتيلاً.}
آيا نديدی كسانی را كه به آنها گفته شد:
"[فعلاً] دست از جنگ بداريد و نماز را بر پا كنيد و زكات را بدهيد!" ولی
هنگامیكه فرمانِ جهاد به آنان داده شد، ناگاه گروهی از آنان از مردم
میترسند- مانند ترس از خدا و يا ترسی سختتر!- و گفتند: "پروردگارِ ما!
چرا جهاد را بر ما مقرّر داشتی؟! چرا تا مدّتِ كوتاهی مُهلتمان ندادی؟!"
به
آنها بگو: برخورداریتان از دنيا كوتاه است! و برایكسی كه تقوا پيشه
كرده آخرت بهتر است! و در آخرت به اندازهی نخكِ (شكافِ هستهی) خرمايی هم
بر شما ستم نخواهد رفت (نساء: 77) ( ر.ك طبری: 5/233).
14.قريش، بنیهاشم را محاصره میكند تا محمّد(ص) را تسليمشان كند!
قريش از كشتنِ پيامبر عاجز ماند. از جنگ با بنیهاشم هم ترسيد!
«هنگامی
كه قريش دانست نمیتواند رسولِخدا را بكشد و ابوطالب هم تسليمش
نمیكند... پيماننامهای ظالمانه، برای قطعِ هرگونه رابطه نوشتند: با
هيچكس از بنیهاشم خريد و فروش نشود؛ با آنها وصلت نشود؛ هيچ معامله و
داد و ستدی انجام نگيرد. تا زمانی كه محمّد را به آنها بدهند كه او را
بكشند! پس قريش بر اين اساس پيمان بستند و عهد كردند و بر پيماننامه هشتاد
مُهر زدند...
پس قريش، رسولِخدا و بنیهاشم و بنیمطلّب بن
عبدمناف را در وادیِ (شِعبِ) معروف به شعبِ بنیهاشم محاصره كردند؛ در
حالیكه شش سال از بعثتِ پيامبر میگذشت. پيامبر و همهی بنیهاشم و
بنیعبدالمطّلب سه سال در شعب زندگی كردند. در اين مدّت پيامبر هرچه داشت
خرج كرد و، ابوطالب هرچه داشت خرج كرد و، خديجه بنت خُوَيلَد هرچه داشت خرج
كرد، تا به حدِّ فقر و زيانی مرگبار رسيدند.
آن گاه بود كه جبرئيل
بر رسولِخدا فرود آمد وگفت: «خداوند موريانهای سراغِ عهدنامهی قريش
فرستاد؛ از ستم و قطعِ رابطه، هر آنچه را در عهدنامه بود خورد؛ جز جاهايی
كه نامِ خدا در آن آمدهبود...»(تاريخِ يعقوبی: 2/31)
همچنين روايت شده كه مدّتِ محاصره چهار يا پنج سال بود، و قبيلهی بنیكِنانه نيز [كه جزوِ قريش نبود] در عهدنامه به قريش پيوست.
اينجاست
كه دروغِ راويانِ حكومتی را در نوشتنِ سيره میبينيم: دربارهی دلاوری و
جوانمردیِ فلانی كه خداوند به وسيلهی او اسلام را سربلند كرد و عزّت بخشيد
و، انفاقِ فلانی كه خدا به دستش اسلام را بینياز كرد! در حالی كه نه يك
موضعگيریِ جوانمردانه از آنها در برابرِ قريش میيابی، و نه حتّی
پيمانهای گندم كه به شعبِ بنیهاشم رساندهباشند!
15. قريش بعد از مرگِ ياورِ پيامبر، تلاشِ خود را برای كشتنِ او بيشتر میكند
به
محضِ اينكه ابیطالب در سالِ دوازدهم بعثت، يک سال پيش از هجرتِ
پيامبر(ص) درگذشت، سرانِ قريش تصميم گرفتند، به هر نحوِ ممكن پيامبر را
بُكشند. ولی خداوند نقشهشان را خنثی كرد و انصارِ مدينه را برای رسولش
آماده ساخت.
عدّهای از مردمِ مدينه به پيامبر(ص) ايمان آوردند و
در موسمِ حج، مخفيانه با او ديدار كردند، به مدينه دعوتش كردند و با او
بيعتی كردند كه به "بيعتِ عَقَبهی اوّل" معروف است.
او از آنها
خواست دوازده نماينده انتخاب كنند تا در موسمِ بعدیِ حج با آنها ديدار
كند. آمدند و با او بيعت كردند و عهد بستند که به اسلام پايبند باشند و
همانگونه كه از خود و خانوادهی خود حمايت میكنند، از ايشان و خانوادهی
ايشان هم حمايت كنند، و با وارثانِ پيامبر در امرِ جانشينیِ وی مخالفت
نکنند. پس از آن، پيامبر به مدينه - كه در راهِ تجاریِ قريش به شام و مصر
بود- هجرت كرد!