سدیر صیرفی می گوید:
من، مفضل بن عمر، داود بن کثیر رقی،ابوبصیر و ابان بن تغلب بر مولایمان امام صادق علیه السلام وارد شدیم; پس آن حضرت
را در حالی بس عجیب دیدیم که بر روی خاک نشسته بود و لباسی پشمین بر دوش انداخته وبسان مادری جوان مرده با سوز تمام می گریست; به گونه ای که آثار حزن و اندوه سراسروجود مبارکش را فرا گرفته بود و اشک بر پهنای صورتش جاری بود و چنین می فرمود: «سیدی غیبتک نفت رقادی، وضیقت علی مهادی وابتزت منی راحة فؤادی سیدی غیبتک اوصلت مصائبی بفجایع الابد وفقد الواحد بعد الواحد بفناء الجمعوالعدد فما احس بدمعة ترقا من عینی وانین یقشا من صدری (12)
; سرور من! غیبت تو خواب از دیدگانم ربوده،خاطرم را پریشان ساخته، آرامش دلم را از من سلب نموده است . سرور من! غیبت تو مصیبتهایمرا به مصیبتهای دردناک همیشگی متصل ساخته و از دست دادن [یاران] ; یکی بعد از دیگریرا به نابودی اجتماعات و افراد کشانده است . [بلاها و سختیها، رنجها و اندوههاآنچنان بر دلم سنگینی می کند که] دیگر اشک دیده و فریادهای سینه ام را احساس نمیکنم .»
همان جلد پنچاه و یک صفحه 219
شیخ طوسی، کتاب الغیبة،
مؤسسة المعارف الاسلامیة، ص 167